سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

سپنتای ما، معجزه ی کوچک ما

سراب گیان

سپنتا داره یواش یواش با محیط اطرافش ارتباط برقرار میکنه میتونه بدون کمک اجسامو بگیره ( مخصوصا ریموت تلویزیون و ماهواره و موبایل رو ) فک کنم میخواد دندون دراره آخه هر چیزی رو میگیره سریع گاز میگیره جمعه رفتیم سراب گیان  صبحش من نتونستم برم ولی مامانی با بابا بزرگ اینا و خاله و دایی اینا رفتن منم ضهر بهشون ملحق شدم. عجب هوایی بود واقعا لذت بخش بود ولی حیف از اون منظره و هوای عالی که نه تنها مدیریت درست و حسابی نداره بلکه کسانی هم که میان اونجا توجهی بهش نمیکنن.   به هر حال خوش گذشت عکسای سپنتا هم تو ادامه ی مطلب هستش سپنتا داره یواش یواش با محیط اطرافش ارتباط برقرار میکنه میتونه بدون کمک اجسامو بگیره ( مخصوصا ریموت ...
28 تير 1390

یه خبر

وبلاگ قدیمی سپنتا  رو راه انداختم خیلی دوسش دارم اینه که همه چیزایی که اینجا مینویسم از این به بعد توی اون وبلاگم می نویسم ...
26 تير 1390

عکسای جدید سپنتا

سپنتا بالاخره غذا خورد چه عشقی هم کرد.... مامان بزرگش واسش لعاب برنج درست کرده بود. اولش بدون شکر بهش دادیم نمیخورد بعدش که یه خورده شیرینش کرد مامانی دیگه میخورد اساسی   عکساش تو ادامه ی مطلب هست     پی نوشت: مامانی 2 تا قاشق واسه سپنتا خریده که اگه غذا داغ باشه رنگش عوض میشه سپنتا بالاخره غذا خورد چه عشقی هم کرد.... مامان بزرگش واسش لعاب برنج درست کرده بود. اولش بدون شکر بهش دادیم نمیخورد بعدش که یه خورده شیرینش کرد مامانی دیگه میخورد اساسی   پی نوشت: مامانی 2 تا قاشق واسه سپنتا خریده که اگه غذا داغ باشه رنگش عوض میشه روی عکسا کلیک کنید بدون شرح کشتی سپنتا با زمین بازیش . ...
22 تير 1390

غذا

روز شنبه سپنتا رفت پیش دکتر واسه بازدید ماهیانه پسرم قد کشیده حسابی. 62cm قدش بود که دکتر گفت بالاتر از میانگینه!!!! قدش به خودم رفته  دور سرش و وزنشم خود رشد کرده تازه دکتر گفت سپنتا کوچولوی ما میتونه غذا بخورهو قطره آهنشم شروع باید شروع کنیم. امروز میخایم بهش غذا بدیم اونم با کلی مراسم و عکس و این حرفا......   دیشب مملی پسرعمه ی سپنتا  خونه ی ما بودن جفتشون میخواستن بیان بغل من  هرکدومشونو می گرفتم اون یکی گریه می کرد فیلمی شده بود که بیا و ببین.... این نیم وجبی ما که هیچکی فکر نمیکرد بفهمه حسابی خودشو پیچ و تاب میداد که از بغل مامان بزرگش درآد و بیاد بغل من...   سپنتا جدیدا زیاد زل میزنه به چشمام بعضی و...
21 تير 1390

5 ماهگی

امروز سپنتا ٥ ماهه شد   عکساشو ولی نمیتونم بذارم آخه دوربینو مامانی اینا بردن تولد دختر خاله ملینا اگه وقت شد شب میذارمش
17 تير 1390

بازی وبلاگی

یه مسابقه وبلاگی بود توی وبلاگ پرهام  که باید عکس دسکتاپ و محتویات کیف رو میذاشتیم اینم عکسای من: این عکس دسکتاپ اینم محتویات کیف من: لپ تاپ و شارژرش و موسش و یه عالمه کاغذ که اگه دقت کنید هنوز بلیط کیشمون توشه- یه دسمال برای تمیز کردن مانیتور لپ تاپ و کنار تصویرم 2 تا آدامس شیک هستش ...
17 تير 1390

کمی درد و دل

نوشته ی مامان پرهام  کمی به فکر فرو بردم....   پارسال همون موقعایی که سپنتا توی شکم مامانی بود یه اتفاق بد افتاد.... پسرعموی نازنینم توی اولین روز تابستون ٨٩ پر کشید به آسمون.........( توی این یک سال هیچوقت نتونستم کلمه ی خدا بیامرز رو در موردش به کار ببرم همیشه فکر می کنم امین هنوز زندست و یه روز میاد ) اون موقع سپنتا و امیر محمد ( مملی )  تو شکم ماماناشون بودن و هیچوقت ندیدن اون لحظه ها رو..... وقتی بزرگ بشن چه تصوری از پسر عموم خواهند داشت؟؟؟ آیا نزدیک به واقعیت خواهد بود؟؟..........   پی نوشت : سپنتا توی یک ماه اخیر کم وزن اضافه کرده شنبه میره پیش دکتر تا ببینیم اجازه ...
16 تير 1390

اومدیم

بعد ار یک ماه اومدیم   26ام عروسی دایی کامران بود و کلی سرمون شلوغ بود جاتون خالی ولی سپنتا انگار ترسیده بود کلی گریه کرد 1ام هم رفتیم کیش جاتون خالی خیلی خوش گذشت.   ببخشید این لپ تاپ ام هنوز برچسب فارسی نداره خیلی به سختی دارم مینویسم سر فرصت سفرنامه رو مینویسم   راستی به وبلاگ پسر عمه ی سپنتا هم سر بزنید توی لینکام هست   عکسا هم توی ادامه ی مطلب هست     پی نوشت: یه لوگو درست کردم واسه سایت خوشحال میشم نظراتتونو بشنوم طبق معمول برای بزرگ شدن عکسا روشون کلیک کنید عکسا به ترتیب زمانی اند سپنتا در تخت سپنتا روی صندلی جلوی ماشین خنده ی سپنتا سپنتا وق...
12 تير 1390

پوزش بابت تاخیر

ببخشید تقریبا یک ماهه اپ نکردم آخه خیلی درگیر بودیم هم روسی دایی سپنتا بود هم یه عالمه کار داشتم هم مسافرت رفتیم کیش خلاصه کلی سرمون شلوغ بود به زودی آپ می کنم با عکسای زیاد.   برمیگردم   حتما   راستی یادم رفت بگم جای شما خالی     پی نوشت : الان نگاه کردم دیدم دقیقا ٣٣ روزه آپ نکردم
8 تير 1390
1